روشاروشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

روشا جونم

انتظار

ر وشا خانومی 10 روز دیگه میای تو بغل مامانی. واقعا دیگه طاقت ندارم. راستی بیمارستانو عوض کردم و قراره تو سپیر به دنیا بیای ساعت 6  صبح باید اونجا باشیم. خاله شیما هم دیشب زنگ زد با اینکه از ما دوره ولی دل تو دلش نیست. همه منتطر تو هستیم ...
26 تير 1391

اخرین روز کارکردن

فردا 26 اردیبهشت اخرین روز کاریمه و از پس فردا چهارشنبه تا یکشنبه که قراره به دنیا بیای استراحت میکنم یعنی 4 روز! ببخشید عزیزم ولی تو هم باهام همکاری کردی عشقم ازت ممنوم.امروز خیلی وروجک شده بودی مرتب تکون میخوردی. همه چیز اماده است تا تو بیای یکمی استرس دارم میدونی از عمل و سزارین و اینچیزا میترسم. خدا کنه سریعتر تموم بشه. عزیزم هر شب خوابتو میبینم همش نگرانتم. راستی میدونی وقتی بابات باهات حرف میزنه وول میخوری؟ دایی نیما هم از ذوقش نمیدونه چیکار کنه. دوست دارم ...
26 تير 1391

روزهای سخت

عزیز دل مامان میدونم که داری اذیت میشی. برای خودمم سخته این روزها ولی باید کارنامه بچه هارو بزنم و تا 3شنبه تحویل بدم. دارم روزارو میشمرم تا  3شنبه بشه و دیگه نرم این چهار روزه اخر بیشتر   استراحت کنم. عزیزم دیشب نذاشتی مامانی بخوابه میدونم که دیگه خودتم طاقت نداری. امروز روز مادره و همه تو مدرسه این روزو پیشاپیش بهم تبریک گفتن. تا نیای تو بغلم باورم نمیشه مامان شدم................     ...
26 تير 1391

یه روز مونده تا اومدنت

بالاخره تموم شد و فقط یه روز دیگه مونده تا ببینمت.  بعد از 9ماه انتظار بهترین لحظه زندگیم رسید.  فردابعد از ظهر ابجی و مامان بزرگت میان تا چند روز که کمکمون کنن. چقدر دوست داشتم که مامانخودم بود تا روی ماهتو ببینه دیشب خوابشو  دیدم والان خیلی احساس خوبی دارم. فندقکم تو  بهشت حتما دیدیش. فندق مامان دیروز اهنگ لالایی واست گذاشتم و خوندم و تو تکون میخوردی .شاید فردا نتونم بیام واست بنویسم فقط بدون خیلی خوشحالیم هم من هم بابایی و دیگه طاقت نداریم تا ببینیمت. یه ذره استرس دارم نمیدونم قراره چه بلایی به سرم بیاد همش میارزه به دیدنت و در آغوش کشیدنت. بوووووووووووووووو...
26 تير 1391

تولدت مبارک

دختر نازم صبح روز 31 اردیبهشت ساعت 8/30 صبح به دنیا اومدی و با چشمای قشنگت بهم زل زدی. اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود. باید بهت بگم که بعدش خیلی درد کشیدم ولی وقتی تو رو سالم گذاشتن تو بغلم همه دردام فراموش شد. تازه بعد از 12 روز اومدم واست مینویسم اخه همش مهمون داشتیم و تو هم خیلی بازیگوشی اصلا زمان رو نمیفهمم. همین الان هم گریه کردی و امدم بغلت کردم نمیدونم شیطونیت به کی رفته! هفته اینده میخوایم ببریمت خونه مامان بزرگت و 2 هفته اونجا بمونیم. اخه من دست تنها از پس تو بر نمیام. بعدش دیگه خودمونیم و خودمون.............خیلی استرس دارم همه سعیمو میکنم تا خوب ازت مراق...
26 تير 1391

عکس روشا خانوم در 54 روزه گی

 عروسکم هر روز داری بزرگتر میشی و دیگه مثل روزای اول بیقراری نمیکنی. ببخشید که این دو روزه اذیت  شدی به خاطر من اومدی بیمارستان. دیگه مامانت خوب شد و اومدیم خونه و تو راحت خوابیدی. امروز هم قراره بریم ورامین پیش بابا بزرگت و دایی نیما و...... چند روز میمونیم تا من کمی بهتر بشم.       هم ق  ...
26 تير 1391

19 تیر 91

روشا خانوم تازه یک هفته میشه که اومدیم تهران اصلا حریفت نمیشدم خیلی گریه میکنی  همش بیقراری میکنی. البته این روزا خیلی بهتر شدی دیشب مامانیت اومد که تو رو نگه داره حداقل من دو ساعت بخوابم.  این روزا صبحتو با خنده شروع میکنی بالاخره خنده روشا خانومو دیدیم . گل من عادت کردی با لالایی و اهنگ بخوابی موقع شیر خوردن بهم زل میزنی و وقتی رو صورتت دست میکشم چشماتو واسم خمار میکنی خیلیییییی ناز داری. عاشقتم عزیزم ایشالا امروز که میریم دکتر قد و وزنت اکی باشه اخه هر چی شیر میخوری باز گرسنته شاید شیر من کم باشه گریه هات شاید واسه اینه نمیدونم امروز معلوم میشه. فردا بابایی میاد دختر نازمونو ببینه دلش واست یه ذره ...
26 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به روشا جونم می باشد